تئاتر
امروز صبح كه شيشه بهت دادم ، هي بوست مي كردم و تو زير زيركي مي خنديدي. بهت مي گفتم تو شير بخور من تو رو. واقعا هر روز صبح دل كندن از تو سخته با اينكه مدت طولانيه مي ري مهد ولي هنوز خداحافظي از تو عزيز دلم عادي نشده. طبق روال عادي هم تا مي بيني بابا رضا داره ميره ميگي : رضا كجا مي ره؟؟؟؟ وقتي گذاشتمت مهد تا پله هاي بالا رفتي ولي بعدش اومدي پايين گفتي مامان مامان بيا .من هم اومدم بالا نشستم .اولش اومدي رو پام نشستي ولي بعدش كه ديدي دو تا پسرا مرد عنكبوتي شدن و دنبال هم مي دون ، بلند شدي و بن تن شدي و دنبالشون مي دويدي و من هم لبريز از شادي شما بيرون اومدم. ساعت 10 كه تونستم يك سر بيام توي مهد شما رو ببنيم ديدم اتاقتون خاليه.همه ات...
نویسنده :
الهام
12:38