پدرامپدرام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

پدرام - لبخند زندگی

تئاتر

امروز صبح كه شيشه بهت دادم ، هي بوست مي كردم و تو زير زيركي مي خنديدي. بهت مي گفتم تو شير بخور من تو رو. واقعا هر روز صبح دل كندن از تو سخته با اينكه مدت طولانيه مي ري مهد ولي هنوز خداحافظي از تو عزيز دلم عادي نشده. طبق روال عادي هم تا مي بيني بابا رضا داره ميره ميگي : رضا كجا مي ره؟؟؟؟ وقتي گذاشتمت مهد تا پله هاي بالا رفتي ولي بعدش اومدي پايين گفتي مامان مامان بيا .من هم اومدم بالا نشستم .اولش اومدي رو پام نشستي ولي بعدش كه ديدي دو تا پسرا مرد عنكبوتي شدن و دنبال هم مي دون ، بلند شدي و بن تن شدي و دنبالشون مي دويدي و من هم لبريز از شادي شما بيرون اومدم. ساعت 10 كه تونستم يك سر بيام توي مهد شما رو ببنيم ديدم اتاقتون خاليه.همه ات...
19 خرداد 1392

بدون عنوان

پسر کوچولوی من در حال cd دیدنه.با نینی 4 می بینه. عزیز دلم اینقدر شیرین شده که در کلمه نمی گنجه.عاشق شمشیر بازی و ben 10  هست و همش می ترسم که تو روحیه اش تاثیر کنه. الان که امتحانات ما شروع شده ساعت 6:45 میزارمش مهد و تا ساعت 7-8 شب که بیام خونه.بابایی یا مامان بزرگ و بابابزرگ زحمت می کشن شما رو از مهد میارن خونه.همه کمک می کنن تا این دوران هم سپری بشه و شما خوشحال باشی و سلامت. الان هم هر چی می گم خاموش کنیم بریم لالا .می گه نه می خوام بی بی نم. وقتی که زمان طولانی از پسرم دورم ، اینقدر دلم می خواد پرواز کنم و زودتر بقلش کنم که حد نداره. پدرام کوچولو در جشن پایان سال مهد بهار مهدی1391 پدرام در  حال گرفتن...
3 خرداد 1392
1